سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/3/16 | 7:56 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

بـــیـــان خـــلقـــت و شـــمـائل حـضـرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و مختصرى از اخلاق کریمه و اوصاف شریفه آن حضرت
همانا ذکر اخلاق و اوصاف شریفه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را نگارش دادن بـدان مـانـد کـه کـس آب دریـا را به پیمانه بپیماید یا خواهد جرم آفتاب را از روزن خـانـه بـه کـوشـک خویش درآورد، لکن براى زینت کتاب واجب مى کند که به مختصرى که فراخور این کتاب است اشاره کنیم .
بـدان کـه حـضـرت رسـول صلى اللّه علیه و آله و سلّم در دیده ها با عظمت مى نمود و در سـیـنه ها مهابت او بود، رویش از نور مى درخشید مانند ماه شب چهارده ، از میانه بالا اندکى بـلنـدتـر بـود و بـسـیار بلند نبود و سر مبارکش بزرگ بود و مویش نه بسیار پیچیده بـود و نـه بـسـیـار افـتـاده و مـوى سـرش اکثر اوقات از نرمه گوش نمى گذشت و اگر بـلنـدتـرمـى شد میانش را مى شکافت  و بر دو طرف سر مـى افـکـنـد و رویش سفید و نورانى بود و گشاده پیشانى بود و ابرویش باریک بود و مـقـوّس و کشیده بود و رگى در میان پیشانیش بود که هنگام غضب پرمى شد و برمى آمد و بینى آن جناب باریک و کشیده بود و میانش اندکى برآمدگى داشت و نورى از آن مى تافت و مـحـاسـن شـریفش انبوه بود و دندانهایش سفید و برّاق و نازک و گشاده بود گردنش در صـفـا و نـور و اسـتـقـامـت مـانـنـد گـردن صـورتـهـائى بـود کـه از نـقـره مـى سـازنـد و صیقل مى زنند.
اعـضـاى بـدنـش همه معتدل و سینه و شکمش برابر یکدیگر بود. میان دو کتفش پهن بود و سـر اسـتخوانهاى بندهاى بدنش قوى و درشت بود و اینها از علامات شجاعت و قوّت است و در مـیـان عـرب مـمـدوح است . بدنش سفید و نورانى بود و از میان سینه تا نافش خط سیاه باریکى از مو بود مانند نقره که صیقل زده باشند و در میانش ‍ از زیادتى صفا خطّ سیاهى نـمـایـد و پستانها و اطراف سینه و شکم آن حضرت از مو عارى بود و ذراع و دوشهایش مو داشـت انگشتانش کشیده و بلند بود. ساعدها و ساقش صاف و کشیده بود. کف پاهایش هموار نـبـود بـلکـه مـیانش از زمین دور بود و پشت پاهایش بسیار صاف و نرم بود به حدّى که اگر قطره آبى بر آنها ریخته مى شد بند نمى شد و چون راه مى رفت قدمها را به روش مـتکبّران بر زمین نمى کشید و با تاءنى و وقار راه مى رفت و چون به جانب خود ملتفت مى شـد کـه بـا کـسـى سـخـن گـوید به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمى کرد بـلکـه بـا تـمـام بـدن مـى گـشـت و سـخـن مـى گـفـت و در اکـثـر احوال دیده اش به زیر بود و نظرش به سوى زمین زیاده بود و هرکه را مى دید مبادرت بـه سـلام مـى نـمـود و انـدوهـش پیوسته بود و فکرتش دائم و هرگز از فکرى و شغلى خـالى نـبـود و بـدون احـتـیـاج سـخن نمى فرمود و کلمات جامعه مى گفت که لفظش اندک و مـعـنیش بسیار بود و از افاده مقصود قاصر نبود و ظاهر کننده حق بود و خُویَش نرم بود و درشـتى و غلظت در خُلق کریمش نبود و کسى را حقیر نمى شمرد و اندک نعمتى را عظیم مى دانست و هیچ نعمتى را مذمّت نمى فرمود امّا خوردنى و آشامیدنى را مدح هم نمى فرمود و از بـراى فوت امور دنیا به غضب نمى آمد و از براى خدا چنان به خشم درمى آمد که کسى او را نمى شناخت و چون اشاره مى فرمود به دست اشاره مى نمود نه به چشم و ابرو و چون شـاد مـى شـد دیـده بـر هـم مـى گـذاشـت و بـسیار اظهار فرح نمى کرد و اکثر خندیدن آن حـضـرت تـبـسـم بـود و کـم بـود کـه صـداى خـنـده آن حضرت ظاهر شود و گاه دندانهاى نـورانیش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خندیدن و هرکس را به قدر علم و فضیلت در دین زیادتى مى داد و در خور احتیاج متوجّه ایشان مى شد و آنچه به کار ایشان مى آمد و موجب صلاح امّت بود براى ایشان بیان مى فرمود ومکرر مى فرمود که حاضران آنچه از من مى شنوند به غائبان برسانند و مى فرمود که برسانید به من حاجت کسى را که حاجت خـود را بـه مـن نـتـوانـد رسـانید و کسى را بر لغزش و خطاى سخن مؤ اخذه نمى فرمود و صـحـابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب کنندگان علم ، و متفرّق نمى شدند مگر آنـکـه از حلاوت علم و حکمت چشیده بودند و از شرّ مردم در حَذَر بود امّا از ایشان کناره نمى کـرد و خـوشـروئى و خوشخوئى را از ایشان دریغ نمى داشت و جستجوى اصحاب خود مى نـمـود و احـوال ایـشـان مـى گـرفـت و هـرگـز غـافـل از احـوال مـردم نـمـى شـد مـبـادا کـه غـافـل شـونـد و بـه سـوى بـاطـل مـیـل کـنـنـد و نـیـکـان خـلق را نـزدیـک خـود جـاى مـى داد و افـضل خلق نزد او کسى بود که خیرخواهى او براى مسلمانان بیشتر باشد و بزرگترین مردم نزد او کسى بود که مواسات و معاونت و احسان و یارى مردم بیشتر کند.